تفسیر مدرن و پست مدرنیستی از مولوی؟

هم نه، هم آری؛ اما چگونه نه و چگونه آری؟!

نخست: این گونه تفسیرها نه تنها از اشعار مولوی صورت می‌گیرد که گاه شاهد چنین تفسیرهایی از اشعار دیگر شاعران نیز هستیم؛ از آن جمله است تفسیر بیت معروف هاتف اصفهانی از این بیت:

دل هر ذره را که بشکافی               آفتابیش در میان بینی

که مفسران بسیار نوگرا، آن را با ماجرای شکسته شدن اتم (نشکن = جزءلایتجزا) تطبیق می‌کنند.
تطبیق ماتریالیستی ابیات مولانا؛ این ابیات:

از جمادی مردم و نامی شدم                     وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم                  پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

با نظریه تکامل داروین و نمی‌دانم چگونه معمای ادامه سخنان مولانا را حل کرده‌اند!

نوبت دیگر بمیرم از بشر                 تا بر آرم از ملایک پر و سر
بار دیگر از ملک پران شوم                 آنچه اندر وهم ناید آن شوم

چون مسلما دامنه تکامل داروین به جهان فرشتگان نمی‌رسد و تا عالم ملایک پیش نمی‌رود تا چه رسد به آن سوی عالم ملایک. اگر داروین برای نمونه یک مسیحی مؤمن هم بود، حکایت تکامل را که بحثی علمی یا با نگاهی علمی ـ فلسفی است، با مسائل متافیزیکی نمی‌آمیخت.

در این موارد توجه به نکاتی چند بایسته می ‌نماید:

1 ـ باید حوزه‌ها را بازشناخت و قلمروها را از هم جدا کرد. کار عارفان و شاعران، کار عملی ـ تجربی نیست، بلکه حاصل کارشان هم به معنای علم تجربی به شمار نمی‌رود . قلمرو شاعر، قلمرو هنر است و قلمرو عارف، قلمرو فلسفه (فلسفه را در معنای عام به کار می‌برم تا عرفان را هم در برگیرد که عرفان خود، فلسفه شهودی است) و شاعران عارف ما و بهتر بگویم عارفان شاعر پیشه ما، شعر را در خدمت عرفان نهاده‌اند و اندیشه‌های خود را با زبان شعر بیان کرده‌اند.

2 ـ حوزه کار مولوی و تخصص او هر چه هست،‌ متناسب است با دانش‌‌های روزگار او. پیوند دیدگاه‌های شخصیت‌هایی چون مولانا با نظریه‌های علمی که قرن‌هاست پس از آنان در اوضاع و احوال دیگر اظهار شده، با عقل و منطق سازگار نیست.

3 ـ هر گوینده و نویسنده‌ای مخاطبانی دارد که هر یک بر حسب فهم خود، سخنان او را درمی‌یابند. به آن سبب که هر یک به نسبتی در زمینه آن سخنان آگاهی دارند. گفتن سخن بی‌مخاطب؛ سخنی که هیچ کس نتواند آن را دریابد، وجهی نمی‌تواند داشت.

بی‌گمان خدای جهان پیش از کپلروکپرنیک و بیش از آنان می‌دانست که مدار حرکت سیارات، جرم آسمانی موسوم به فلک یا آسمان نیست.
اما در قرآن کریم، بارها از خلق آسمان‌ها و زمین سخن به میان آمده است، چرا که نخست هدف از طرح خلق آسمان‌ها و زمین در قرآن، طرح یک بحث نجومی نیست، بلکه طرح این بحث با هدف نمودن قدرت بی‌کران خداوند انجام گرفته است.
حال اگر سخن مطابق نجوم جدید و آرای کپلروکپرنیک طرح می‌شد‌، مردم آن روزگار به هیچ روی سر در نمی‌آوردند و هدف هم که نمودن قدرت حق تعالی بود،‌ تحقق نمی‌یافت.
از این دیدگاه، آیا مولانا حتی اگر از تکامل داروین خبر می‌داشت،‌ وجهی برای بیان شاعرانه آن می‌دید؟‍!
هرگز.
دوم. آری؛ پاسخ مثبت من به پرسش شما در واقع به معنای تأیید و موافقت تفسیرهای به تعبیر شما پست‌مدرنیستی نیست. این آری و این تأیید که حاصل شمول معنایی شعر به شمار می‌آید، مجاز بودن نوعی استفاده از شعر در حال و هوای خاص و کاربرد آن در حوزه‌ه‌های معنایی غیر مراد شاعر است.
مراد من از این سخن آن است که چون گزاره‌های شعری بر خلاف گزاره‌های علمی و فلسفی، موهم و متحمل معانی گوناگون هستند و دست‌کم بیش از یک معنا به ذهن شنونده القا می‌کنند، ممکن است نویسنده یا گوینده در خلال نوشته یا سخن خود، به بیتی استشهاد کند و آن را مؤید معنای مورد نظر خود قرا دهد؛‌ برای نمونه، مؤید معنایی علمی که اساسا در حوزه اندیشه سراینده شعر نبوده است. چنانکه اگر سخن سخنران درباره قصه اتم و تجزیه اتم و حصول ذره‌های گوناگون باشد و به همان بیت هاتف یعنی:

دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی
در تأیید سخن خود استشهاد کند، خوب است یا سخنرانی که از تکامل سخن می‌گوید به قصد استوار داشتن نظر خود به ابیات مولانا: «از جمادی مردم و نامی شدم...» متوسل شود، دلپذیر هم هست، ولی آن استشهاد و این توسل به هیچ روی بدان معنا نیست. بیت هاتف، بیانگر قصه اتم و تجزیه اتم است و ابیات مولانا، حاکی از تکامل داروین.

منبع : تابناک